دانلود رمان بهار عشق (رمان خانه)

ساخت وبلاگ
دانلود رمان بهار عشق (رمان خانه)

نویسنده: راحیل.م
خلاصه داستان رمان: 
داستانی از زندگی یه دختر (هلیا)، دختری با تموم احساسات لطیف دخترونه، وجودی سرشار از مهر و بخشش، دل میبنده, عاشق میشه ولی این عشق چه به روز احساسش میاره؟ چی باعث میشه هلیایِ با گذشت, از گذشتن بترسه و بخشیدن براش سخت باشه؟... 
قسمتی از متن رمان: 
وارد اتاق که شد چشمم به چهرش افتاد. این چه بلایه سرخودش آورده! چشماش از زور گریه یه درجه مونده تا بسته شدن، هاله ی سیاه زیر چشماش و بینی متورمش حسابی قیافه ی زیباشو تغییر داده بود. روبروم روی تخـت نشست بعد از این پا اون پا کردن گفت: هلیا تورو خدا تو با بابات صـحبت کـن از خرشیطون بیاد پایین، بابا من به چه زبونی بگم از این پسره خوشم نمیاد. 
از پشت میز مطالعه بلند شدمو کنارش نشستم، دستشو تو دستم گرفتمو گفتم: مریم جان اگه دوستش نداشتی چرا قبول کردی؟ 
تردید برای گفتن چیزیو تو چشماش خوندم ادامه دادم 
– بگو، چیزی میخوای بگی؟ حداقل به یه نفـر دلیل اینکاراتو بگو 
با من من گفت: میتونم بهت اعتماد کنم؟
– معلومه که میتونی! یادت رفت ته تـو بچگی چـه آتیشی میسوزوندیم چقد صـمیمی بودیم مـن همون هلیام تو خودتو از همه کنار کشیدی. 
– خب میدونی من طلاق مامانمو از چشم بابات میبیـنم. کینه ای که از بابات بـه دل گـرفتم نـا خواسته دامن شماروهم گرفت. 
– حق داری عزیزم حالا هم دیر نشده دوباره شروع میکنیم. 
هردو لبخند زدیم مریم دستشو از دسـتام خارج کرد و روبروم به نشونه دوستی گرفت، مـنم دستشو تـو دستم گرفتمو شروع به حرف زدن کرد . 
راستشو بخوای یه کسی تـو زندگیمه یکی دو روزم نیست، سه ساله! اونموقه که من بله رو دادم بدجور بـاهم دعوا کرده بودیم بچگـی کـردم میخواستم بچزونمش غافـل از اینکـه خودمـو انـداختم تـو چاه وقتی فهمید میخواست بیاد دعوا راه بندازه جلوشو گرفتم اگه میومد بابات منو میکشت. من از بابای خودم ترسی ندارم... 
یک شنبه 18 مهر 1395


دانلود رمان سراب عشق (رمان خانه)...
ما را در سایت دانلود رمان سراب عشق (رمان خانه) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman-khane بازدید : 323 تاريخ : جمعه 17 آذر 1396 ساعت: 1:23